«من» شيطان است
علامه مصباح یزدی
متن زیر، گزیده ای از سخنرانی علامه مصباح یزدی است که در تاریخ رمضان 1429 ایراد شده است:
بزرگترين مشكل انسان كه او را از خدا دور مي كند و نمي گذارد به خدا نزديك شود و او را از عاليترين مقام قرب الهي محروم مي سازد اين است كه به خدا مي گويد: «من يكي، تو هم يكي!»؛ اينجا انسان براي خود استقلال قائل مي شود. «من دلم مي خواهد! تو با اينكه خدا هستي! اما هر چه مي گويي، بگو. من نيز دلم اينگونه مي گويد.»؛ اين را باور نمي كند كه او خودش، دلش، فكرش و اراده اش همه و همه براي خداست. او چيزي از خودش ندارد. فهمي كه دارد، شعوري كه دارد، زباني كه دارد، اراده اي كه دارد، محبتي كه دارد، بغضي كه دارد، اينها هيچ كدام ارث پدر و مادر انسان نيست. خدا به او عطا كرده است.
بزرگترين مشكل انسان كه او را از خدا دور مي كند و نمي گذارد به خدا نزديك شود و او را از عاليترين مقام قرب الهي محروم مي سازد اين است كه به خدا مي گويد: «من يكي، تو هم يكي!»؛ اينجا انسان براي خود استقلال قائل مي شود. «من دلم مي خواهد! تو با اينكه خدا هستي! اما هر چه مي گويي، بگو. من نيز دلم اينگونه مي گويد.»؛ اين را باور نمي كند كه او خودش، دلش، فكرش و اراده اش همه و همه براي خداست. او چيزي از خودش ندارد. فهمي كه دارد، شعوري كه دارد، زباني كه دارد، اراده اي كه دارد، محبتي كه دارد، بغضي كه دارد، اينها هيچ كدام ارث پدر و مادر انسان نيست. خدا به او عطا كرده است.
ما از خودمان چه داشتيم: «هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم يكن شيئاً مدكورا» (انسان/1)؛ مگر نبود روزي كه ما هيچ نبوديم. تا آنجايي كه مي دانيم، يك قطره آب گنديده بوديم، پيش از آن حتي همين هويت را نيز نداشتيم. عموماً ما به ابتكارات، خلاقيت ها و اختراعات، كشف معارف عقلي، حسي، تجربي و علمي خود مي باليم و مي نازيم. آيا اين امور از عهده يك قطره آب گنديده برمي آيد؟ همه اينها را خدا به ما عنايت فرموده است. سخني را كه همين الان مي گويم: حرف اول را كه گفتم، اگر خدا قدرت ادامه اش را ندهد، حرف دوم را نمي توانم بگويم. اگر خدا اجازه ندهد عمر تمام مي شود. حتي در نفسي كه مي كشيم اگر اراده او نباشد، بازدمش به دست ما نيست. ما چه از خودمان داريم جز جهل؟ «بناهم بنيه علي الجهل» (بحار/3/15)؛ خيال مي كنيم كه موجود مستقلي هستيم و اراده اي داريم. به تعبير امروزي، بر خدا حقي داريم. انسان مدرن فراتر از اين مي گويد: «ما در برابر خدا حقي داريم. خدا نبايد حقمان را پايمال كند. بايد حقمان را از او بگيريم». همه مشكلات بشر از همينجاست. راه حل آن نيز اين است كه بفهميم بنده ايم. اين مشكل براي جنيان نيز هست.
منيت شيطان
مسئله انحراف شيطان، از كجا پيدا شد؟ اميرالمؤمنين(ع) در نهج البلاغه خطبه192، مي فرمايد: «قد عبدالله سئه آلاف سنه لايدري أمن سني الدنيا ام من سني الاخره »؛ شيطان شش هزار سال عبادت كرد. منظور از سال، چه سالي است معلوم نيست. سال سيصد و شصت و پنج روز يا هر سالي كه هر روزش هزار سال است؟ فرض كنيد همين سالهاي دنيايي باشد. شش هزار سال؟! علي(ع) گزاف نمي گويد. شيطان عابد، مشكلش چه بود؟ مشكلش همين جمله بود كه گفت: «انا خير منه» (اعراف/21) «من! سجده كنم؟ من بهتر از آدم هستم!»، از ياد برد كه بنده است و بايد هرچه به او مي گويند، اطاعت كند. مشكل در گفتن «انا» و «انانيت» است. اين من گفتن است كه انسان خيال مي كند خودش در مقابل خدا كسي و چيزي است تصور مي كند در مقابل خدا، وجود دارد. هستي دارد. علم دارد. قدرت دارد.
«من» گفتن، عامل اصلي سقوط
سراسر تاريخ، هر آن كس كه سقوط كرده از گفتن كلمه «من» بوده است. ثروت قارون فوق العاده فراوان بود. قرآن مي فرمايد كليد گنج هاي قارون را حتي مردان نيرومند به تنهايي نمي توانستند حمل كنند. به عده اي پهلوان نياز بود تا كليدهاي گنج قارون را حمل كنند: «ان مفاتحه لتنوا بالعصبه اولي القوه » (قصص/67) به قارون گفتند مقداري از اين ثروت عظيم و هنگفت را به فقرا و گرسنگان انفاق كن. گفت: «انما اوتيته علي علم عندي» (همان/87) من اين ثروت و گنج را با زحمت و با علم و تخصص خودم بدست آوردم، براي چه به ديگران بدهم؟ با اين پاسخ مي خواست بگويد، خدا چه كاره است! اگر هر كسي درون خود را جستجو كند و بكاود، خواهد ديد كه تا چه اندازه خداوند را به خدايي و خودش را به بندگي قبول دارد. وقتي مي خواهيم كاري انجام دهيم آيا به اين فكر مي كنيم كه خدا راضي هست يا نيست؟ يا اول مي گوييم دلم مي خواهد يا نمي خواهد؟ دوست دارم يا ندارم؟ همه زحمات انبياء و تلاش اولياء خدا و اين همه تعليم و تربيت طولاني در طول هزاران سال، با اين همه شهيد و كشته وگرفتاري ها و زندان ها، براي اين بود تا به انسان بگويند كه: «اين را بفهم كه تو بنده اي! بايد خدا را اطاعت كني. تو خلق شده اي براي عبادت»: «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون»؛ از غير اين راه، انسان به آن كمالي كه بايد برسد نمي رسد. اگر انسان اطاعت خدا را كند به جايي مي رسد كه همه عالم در اختيار او خواهد بود: «يا ابن آدم... انا اقول للشيء كن فيكون اطعني فيما امرتك اجعلك تقول للشيء كن فيكون» (بحار/09/673)، اي پسر آدم! تو را براي چنين مقامي خلق كردم اما راه آن اين است كه بندگي كني. اگر كسي با خدا ارتباط داشت مي تواند از فيوضات الهي بهره مند بشود تا جايي كه افعال الهي در وجود او ظهور پيدا مي كند. اما كسي كه با خدا ارتباط نداشت وگفت «تو يكي، من هم يكي»؛ چه چيزي را مي خواهد پيدا كند؟ از كجا؟ مگر خداي ديگري هم هست؟ مگر عالمي هم هست كه خدا مالك آن نباشد؟ انسان آن قدر دچار جهل است كه به اين آساني باور نمي كند همه امور عالم به دست خداست. براي همين است كه انبياء الهي خيلي آهسته آهسته و بازحمت فراوان تلاش كرده اند تا اين مطلب را به بشريت بفهمانند كه در اين عالم همه كارها به دست خداست.
اخلاص در بندگي، راه رسيدن به حقايق
بهترين راهي كه آدم مي تواند به حقايق الهي برسد آن است كه بنا را بر بندگي خدا بگذارد و مخالفت امر خدا را نكند. اگر هم مخالفتي كرد زود باز گردد. اگر اين گونه شد به جاي آن كه صدسال درس بخواند و با تحقيق و براهين بخواهد به نتيجه برسد، خداوند نوري را در دلش قرار مي دهد تا همه حقايق را ببيند و درك كند. به جز اين راه بايد عمري زحمت بكشد تا مقدمات براهين را ياد بگيرد. آن هنگام شايد بتواند مراتب مختلف توحيد را اثبات كند. ديگر معلوم نيست كه آيا از حقايق و معارف چيزي بفهمد يا نه. اگر ذهن نيز قبول كند، دل آن را نمي پذيرد. اما اگر از اول چنين گفت كه: «خدايا ما بنده ايم. قبول داريم كه تو خدايي و ما بنده ايم، به ما كمك كن! پيمان مي بنديم آن اندازه اي كه مي توانيم در بندگي كوتاهي نكنيم. خودت مي داني كه ما ضعيف هستيم و شيطان قوي است. نفس حيله ها دارد. وسائل گمراهي فراهم است. از در و ديوار جاذبه هاي شيطاني مي بارد. خودمان را به تو مي سپاريم. تو كمك كن!» خدا نيز او را آنقدر مورد لطف و رحمت قرار مي دهد تا همه دشمنانش را از او دور كند. آنقدر عنايت و ياري مي كند كه هيچ كس نمي تواند تصورش را بكند. فقط شرط آن اين است كه بنا را بر بندگي بگذارد. به اصطلاح عامي در مقابل خدا بايد چوب را انداخت و گفت: «خدايا تو خدايي، ما بنده ايم. حكم آنچه تو فرمايي»؛ اگر اينگونه شد، خدا نيز به انسان كمك مي كند تا خيلي از حقايق را بفهمد.
از نعمت هاي جزئي غفلت نكنيم
هنگامي كه كمك خدا شامل حال انسان و حقايق به روي او باز شد، در مقام آن برمي آيد كه خدا را شكر بكند. امثال ما كه غرق در نعمت ها هستيم سالي يك بار نيز به نعمت هايي كه داريم توجه نمي كنيم. اما بندگاني هستند كه در هر لحظه، تمام وجودشان متوجه اين است كه خدا به آنها چه نعمتي داده و آنها چقدر در شكر خدا قاصرند. هميشه سر به زير و شرمنده در مقابل خدا مي گويند: «خدايا ما آن اندازه هم كه از دستمان برآمد، شكرت را به جا نياورديم»؛ ببينيد تفاوت ره از كجاست تا به كجا. بهترين و شيرين ترين راهي كه آدم را مي تواند در زندگي خوشبخت كند و هم موجب رضايت الهي و ترقي در مدارج كمال بشود اين است كه انسان به نعمتهاي خدا توجه داشته و شكر آن را به جا بياورد. غصه هايي كه ما داريم هميشه براي اين است كه فقط به كمبودها توجه مي كنيم به اصطلاح معروف نصفه خالي ليوان را مي بينيم. در دنيا در كنار غم ها و غصه ها، شادي هايي هم وجود دارد. اين تدبير خداست: «و نبلوكم بالشر و الخير فتنه» (انبياء/ 53) همه اين امور بايد باشد تا انسان را مورد امتحان قرار دهد. اگر انسان هميشه كمبودها را ببيند هميشه بايد غصه بخورد. برخلاف آن بايد به نعمت ها توجه كرد.اگر اينگونه شد زندگي با شادي همراه مي شود. علاوه بر آن، شكر خدا هم بجا آورده مي شود كه خدا چه نعمت هاي خوبي به ما داده است. اين گونه خدا نيز از بنده راضي مي شود و نعمت هايش را افزون مي كند. پس از آن است كه به نعمت هاي معنوي نيز پي مي بريم، نعمت هايي همچون نعمت شكر و حمد خدا: «لنكون لاحسانه من الشاكرين»؛ تو حمد را به ما آموختي و توفيق دادي تا حمد تو را بجا بياوريم. براي آنكه به مقام شاكرين برسيم و شكر احسان تو را بجا بياوريم: « و ليجزينا علي ذلك جزاء المحسنين»؛ آن هنگام لياقت آن را پيدا مي كنيم تا بالاترين پاداشي كه تو مهيا نموده اي را دريافت كنيم. انسان جز كمال چه مي خواهد؟ اگر به چيزي رسيد كه ديگر بهتر از آن چيزي نيست، ديگر كمبودي احساس نمي كند. اگر انسان آن پاداش عظيمي كه خدا براي مخلوقاتش مهيا كرده دريافت كند ديگر چه كمبودي را احساس مي كند؟ معلوم مي شود كه هدف از اينكه خدا ما را به حمد و ستايش هدايت فرمد اين است كه «لنكون لاحسانه من الشاكرين»؛ تا از شاكرين باشيم. هرگاه شاكر بوديم، آن هنگام لياقت دريافت بهترين پاداشها را پيدا مي كنيم.
سخنراني آيت الله مصباح يزدي (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري، قم، 14/6/78، رمضان 1429.
کیهان
منيت شيطان
مسئله انحراف شيطان، از كجا پيدا شد؟ اميرالمؤمنين(ع) در نهج البلاغه خطبه192، مي فرمايد: «قد عبدالله سئه آلاف سنه لايدري أمن سني الدنيا ام من سني الاخره »؛ شيطان شش هزار سال عبادت كرد. منظور از سال، چه سالي است معلوم نيست. سال سيصد و شصت و پنج روز يا هر سالي كه هر روزش هزار سال است؟ فرض كنيد همين سالهاي دنيايي باشد. شش هزار سال؟! علي(ع) گزاف نمي گويد. شيطان عابد، مشكلش چه بود؟ مشكلش همين جمله بود كه گفت: «انا خير منه» (اعراف/21) «من! سجده كنم؟ من بهتر از آدم هستم!»، از ياد برد كه بنده است و بايد هرچه به او مي گويند، اطاعت كند. مشكل در گفتن «انا» و «انانيت» است. اين من گفتن است كه انسان خيال مي كند خودش در مقابل خدا كسي و چيزي است تصور مي كند در مقابل خدا، وجود دارد. هستي دارد. علم دارد. قدرت دارد.
«من» گفتن، عامل اصلي سقوط
سراسر تاريخ، هر آن كس كه سقوط كرده از گفتن كلمه «من» بوده است. ثروت قارون فوق العاده فراوان بود. قرآن مي فرمايد كليد گنج هاي قارون را حتي مردان نيرومند به تنهايي نمي توانستند حمل كنند. به عده اي پهلوان نياز بود تا كليدهاي گنج قارون را حمل كنند: «ان مفاتحه لتنوا بالعصبه اولي القوه » (قصص/67) به قارون گفتند مقداري از اين ثروت عظيم و هنگفت را به فقرا و گرسنگان انفاق كن. گفت: «انما اوتيته علي علم عندي» (همان/87) من اين ثروت و گنج را با زحمت و با علم و تخصص خودم بدست آوردم، براي چه به ديگران بدهم؟ با اين پاسخ مي خواست بگويد، خدا چه كاره است! اگر هر كسي درون خود را جستجو كند و بكاود، خواهد ديد كه تا چه اندازه خداوند را به خدايي و خودش را به بندگي قبول دارد. وقتي مي خواهيم كاري انجام دهيم آيا به اين فكر مي كنيم كه خدا راضي هست يا نيست؟ يا اول مي گوييم دلم مي خواهد يا نمي خواهد؟ دوست دارم يا ندارم؟ همه زحمات انبياء و تلاش اولياء خدا و اين همه تعليم و تربيت طولاني در طول هزاران سال، با اين همه شهيد و كشته وگرفتاري ها و زندان ها، براي اين بود تا به انسان بگويند كه: «اين را بفهم كه تو بنده اي! بايد خدا را اطاعت كني. تو خلق شده اي براي عبادت»: «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون»؛ از غير اين راه، انسان به آن كمالي كه بايد برسد نمي رسد. اگر انسان اطاعت خدا را كند به جايي مي رسد كه همه عالم در اختيار او خواهد بود: «يا ابن آدم... انا اقول للشيء كن فيكون اطعني فيما امرتك اجعلك تقول للشيء كن فيكون» (بحار/09/673)، اي پسر آدم! تو را براي چنين مقامي خلق كردم اما راه آن اين است كه بندگي كني. اگر كسي با خدا ارتباط داشت مي تواند از فيوضات الهي بهره مند بشود تا جايي كه افعال الهي در وجود او ظهور پيدا مي كند. اما كسي كه با خدا ارتباط نداشت وگفت «تو يكي، من هم يكي»؛ چه چيزي را مي خواهد پيدا كند؟ از كجا؟ مگر خداي ديگري هم هست؟ مگر عالمي هم هست كه خدا مالك آن نباشد؟ انسان آن قدر دچار جهل است كه به اين آساني باور نمي كند همه امور عالم به دست خداست. براي همين است كه انبياء الهي خيلي آهسته آهسته و بازحمت فراوان تلاش كرده اند تا اين مطلب را به بشريت بفهمانند كه در اين عالم همه كارها به دست خداست.
اخلاص در بندگي، راه رسيدن به حقايق
بهترين راهي كه آدم مي تواند به حقايق الهي برسد آن است كه بنا را بر بندگي خدا بگذارد و مخالفت امر خدا را نكند. اگر هم مخالفتي كرد زود باز گردد. اگر اين گونه شد به جاي آن كه صدسال درس بخواند و با تحقيق و براهين بخواهد به نتيجه برسد، خداوند نوري را در دلش قرار مي دهد تا همه حقايق را ببيند و درك كند. به جز اين راه بايد عمري زحمت بكشد تا مقدمات براهين را ياد بگيرد. آن هنگام شايد بتواند مراتب مختلف توحيد را اثبات كند. ديگر معلوم نيست كه آيا از حقايق و معارف چيزي بفهمد يا نه. اگر ذهن نيز قبول كند، دل آن را نمي پذيرد. اما اگر از اول چنين گفت كه: «خدايا ما بنده ايم. قبول داريم كه تو خدايي و ما بنده ايم، به ما كمك كن! پيمان مي بنديم آن اندازه اي كه مي توانيم در بندگي كوتاهي نكنيم. خودت مي داني كه ما ضعيف هستيم و شيطان قوي است. نفس حيله ها دارد. وسائل گمراهي فراهم است. از در و ديوار جاذبه هاي شيطاني مي بارد. خودمان را به تو مي سپاريم. تو كمك كن!» خدا نيز او را آنقدر مورد لطف و رحمت قرار مي دهد تا همه دشمنانش را از او دور كند. آنقدر عنايت و ياري مي كند كه هيچ كس نمي تواند تصورش را بكند. فقط شرط آن اين است كه بنا را بر بندگي بگذارد. به اصطلاح عامي در مقابل خدا بايد چوب را انداخت و گفت: «خدايا تو خدايي، ما بنده ايم. حكم آنچه تو فرمايي»؛ اگر اينگونه شد، خدا نيز به انسان كمك مي كند تا خيلي از حقايق را بفهمد.
از نعمت هاي جزئي غفلت نكنيم
هنگامي كه كمك خدا شامل حال انسان و حقايق به روي او باز شد، در مقام آن برمي آيد كه خدا را شكر بكند. امثال ما كه غرق در نعمت ها هستيم سالي يك بار نيز به نعمت هايي كه داريم توجه نمي كنيم. اما بندگاني هستند كه در هر لحظه، تمام وجودشان متوجه اين است كه خدا به آنها چه نعمتي داده و آنها چقدر در شكر خدا قاصرند. هميشه سر به زير و شرمنده در مقابل خدا مي گويند: «خدايا ما آن اندازه هم كه از دستمان برآمد، شكرت را به جا نياورديم»؛ ببينيد تفاوت ره از كجاست تا به كجا. بهترين و شيرين ترين راهي كه آدم را مي تواند در زندگي خوشبخت كند و هم موجب رضايت الهي و ترقي در مدارج كمال بشود اين است كه انسان به نعمتهاي خدا توجه داشته و شكر آن را به جا بياورد. غصه هايي كه ما داريم هميشه براي اين است كه فقط به كمبودها توجه مي كنيم به اصطلاح معروف نصفه خالي ليوان را مي بينيم. در دنيا در كنار غم ها و غصه ها، شادي هايي هم وجود دارد. اين تدبير خداست: «و نبلوكم بالشر و الخير فتنه» (انبياء/ 53) همه اين امور بايد باشد تا انسان را مورد امتحان قرار دهد. اگر انسان هميشه كمبودها را ببيند هميشه بايد غصه بخورد. برخلاف آن بايد به نعمت ها توجه كرد.اگر اينگونه شد زندگي با شادي همراه مي شود. علاوه بر آن، شكر خدا هم بجا آورده مي شود كه خدا چه نعمت هاي خوبي به ما داده است. اين گونه خدا نيز از بنده راضي مي شود و نعمت هايش را افزون مي كند. پس از آن است كه به نعمت هاي معنوي نيز پي مي بريم، نعمت هايي همچون نعمت شكر و حمد خدا: «لنكون لاحسانه من الشاكرين»؛ تو حمد را به ما آموختي و توفيق دادي تا حمد تو را بجا بياوريم. براي آنكه به مقام شاكرين برسيم و شكر احسان تو را بجا بياوريم: « و ليجزينا علي ذلك جزاء المحسنين»؛ آن هنگام لياقت آن را پيدا مي كنيم تا بالاترين پاداشي كه تو مهيا نموده اي را دريافت كنيم. انسان جز كمال چه مي خواهد؟ اگر به چيزي رسيد كه ديگر بهتر از آن چيزي نيست، ديگر كمبودي احساس نمي كند. اگر انسان آن پاداش عظيمي كه خدا براي مخلوقاتش مهيا كرده دريافت كند ديگر چه كمبودي را احساس مي كند؟ معلوم مي شود كه هدف از اينكه خدا ما را به حمد و ستايش هدايت فرمد اين است كه «لنكون لاحسانه من الشاكرين»؛ تا از شاكرين باشيم. هرگاه شاكر بوديم، آن هنگام لياقت دريافت بهترين پاداشها را پيدا مي كنيم.
سخنراني آيت الله مصباح يزدي (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري، قم، 14/6/78، رمضان 1429.
کیهان
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : علامه مصباح یزدی, من شيطان, ,